نــگـــــــــارا



دیگه عادت کردم به اون خانومه که پشت خط جای تو جواب میده.

حداقل حرف میزنه باهام،

رک و راست مشکلشو می گه!

تفره نمی ره!

عشوه نمیاد!

صاف و پوست کنده اصل مطلب رو میذاره توو کاسم.

تازه حرفشم یکیه! همیشه .

تا صب هم که بگیرمت بازم نه نمیاره واسم. با حوصله حرفاشو تکرار می کنه اینجوری منم به غم عجیبی که توو اعماق صداشه پی می برم. که هم دردیش باهام اثبات شه.

درد توو صداش یادگاری منم هست ازت. مریضیو صد تا کوفت و زهرمار که چی؟! که دغدغه های ذهنی خانوم واسه شباش بیشتر از صباشه! که لباس پوشیدنش از محبت کردن بهش واسش بیشتر ارزش داره! که .

مشکلی نیست من آرام بخشای مختلف رو می خورم و تو مزه آدمای مختلف رو بچش!

من با اون خانومه حرف می زنمو تو با حیوونای اطرافت پرحرفی کن! با لبای مصنوعیشون! فقط لب و دهنن!!!

اصن هوس صدای خانومه رو کردم. گور بابات نه اصن گور خودت!

. بوق . بوق . دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد .


دیگه عادتت شده هر شب چند جرعه از روح خستت رو به کف خیابونای سرد و بی روح این شهر می چشونی. انگار هوای بازدمت توی این سرما خاطراتت رو باهاش زنده می کنه ؛ مگه نه ؟!

یاد مالبرو می افتی، لایتش !! با یه فندک ، همدم بی کلک ، که سوخت تا بسوزونی ذره ذره از وجودتو. چه فایده ای داره وجود وجودت، وقتی اونی که باید کنارت وجود داشته باشه دیگه وجود نداره ؟!

دستت می ره توو کاپشنت تا پیدا کنی یارتو اما انگار یادت رفته که تو اصلا سیگاری نیستی!! متاسفم برات که فقط توی مشتی از تلقین هات خودتو محصور کردیو بالاجبار هم سلولی خودت کردیش! توی زندانی که اسمش دنیاته .

البته خوشحالم شدی چون حالا به خاطراتت با اون هم شک کردی!! ولی چه خوشحالی کوتاهی چون همینکه دست دیگت توی جیب دیگه ی کاپشنت میره تا از گرمای فراموشی ، بیشتر لذت ببری فندکتو حس می کنی.

همه تلقین هات برگشتن ؟ اشکال نداره این داستان هرشبته!

 

چیز دیگه ای انتظار داشتی؟؟!!

 


یه پسر بچه ، شایدم دختر . هر شب توو خیابونای شهرم قدم میزنه. زیر نور ماه زیر فریاد هایی از جنس سکوت! ولی خب انگار واسه اون اصلا مهم نیست.

یادمه یه بار به همکلاسیش میگفت هر شب یه فرشته میاد به خوابش و اونو میبره به سرزمین خودشون. جایی که آدما همه همدیگه رو دوست دارن نه بخاطره اینکه جنس مخالف همن ! نه چون میخوان پول همو بالا بکشن یا انتقام اشتباهات گذشته خودشونو بگیرن! اونجا همه خوب همو می خوان همه دنبال خیر هم هستن نه اینکه زیر پای همو خالی کنن!

حیف که اون بچه دیگه نیست تا خودش واسمون توضیح بده! حالا دیگه باید تو بهشت زهرا ملاقاتش کرد شبای جمعه .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

summerloansz طراحي سايت در کرج سنگ خارا حفاظ شاخ گوزنی دنیایی بازی ها salamat وبلاگ همه چیز خلاصه کتاب مبانی نوروسایکولوژی انسان احمد علی پور villa elevator - xiweielevator.com Earl